هر چه بادا باد

يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که:

"شجاعت يعني چه؟"

محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود :

" شجاعت يعني اين "

و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود!!!
اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند!!!

فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
.
.
.
.
.
.
زنده ياد دکترعلي شريعتي



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:50
حامد امین


بيا برويم روبروي باد شمال
آنسوي پرچين گريه ها سر پناهي خيس از مويه هاي ماه را بلدم كه بي راهه ي دريا نيست .
ديگر از اينهمه سلام زرد شده بر آداب لاجرم خسته ام ، بيا برويم .
آنسوي هرچه حرف و حديث امروز است ، هميشه سكوتي براي آرامش فراموشي ما باقيست . مي توانيم بدونه تكلم خاطره اي حتي ، كامل شويم . مي توانيم دمي در برابر جهان به يك  واژه ي  ساده قناعت كنيم .
من حدس مي زنم از  آواز آنهمه سال و ماه هنوز بيت ساده اي از غربت گريه را بيا د  آورم .
من خودم هستم بي خودي اين آيينه را روبروي خاطره مگير _ هيچ اتفاق خاصي رخ نداده است ، تنها شبي 7 ساله خوابيدم و بامدادان 1000 ساله بر خواستم .
هي داد هي داد هي داد
اي بي داد .



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:49
حامد امین


سلام
حال همه ما خوبست
ملالي نيست جز گمشدن گاه به گاه   خيالي  دور كه مردم به آن شادكامي بي سبب مي گويند.
با اينهمه عمري اگر باقي بود طوري ازكنار زندگي ميگذرم كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد نه اين دل بي درد .
تا يادم نرفته است بنويسم حوالي خوابهاي ما سال پرباراني بود .
مي دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي باز نيامدن است . اما تو  لا اقل گاهي ، هر از گاهي ، ببين انعكاس تبسم رويا ، شبيه شمايل شقايق نيست .
راستي خبرت بدهم خواب ديدم خانه اي خريدم . بي پرده ، بي پنجره ، بي در ، بي ديوار _ هي بخند .
بي پرده بگويمت چيزي نمانده است من و تو چهل ساله خواهيم شد و باز هم نخواهي فهميد . مي دانم . اما فردا را به فال نيك خواهم گرفت .
دارد همين لحظه يك فوج كبوتر سپيد از بالاي كوچه ي ما مي گذرد . باد بوي كسان من را ميدهد . يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري !!؟؟....... جان ??.
نامه ام بايد كوتاه باشد ساده باشد ، بي حرفي از ابهام و آيينه .
از نو برايت مي نويسم ، سلام ، حال همه ما خوبست اما تو باور نكن .



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:48
حامد امین

اعتباري  به خروس سحري نيست دگر
دير خوابيده و بر خواستنش دشوار است
كوك كن ساعت خويش
كه موذن ، شب پيش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعت خويش
شاطري نيست در اين شهر بزرگ كه سحر بر خيزد
شاطران با مدد آهن و جوش شيرين
دير بر مي خيزند
كوك كن ساعت خويش
كه سحر گاه كسي
بقچه در زير بغل
راهي حمام نيست
كه تو از لخ لخ دمپايي و تك سرفه ي او بر خيزي
كوك كن ساعت خويش
رفته گر مرده و اين كوچه دگر خالي از خش خش جاروي شب رفتگر است
كوك كن ساعت خويش
ماكيان ها همه مست خوابند
شهر هم .....
خواب اينترنتي عصر اتم مي بيند
كوك كن ساعت خويش
كه در اين شهر دگر مستي نيست
كه تو وقت سحر، آنگاه كه از ميكده بر مي گردد
از صداي سخن و زمزمه ي زير لبش بر خيزي
كوك كن ساعت خويش اعتباري به خروس سحري نيست دگر
و در اين شهر سحر خيزي نيست
و سحر نزديك است
و سحر غمگين است .




           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:47
حامد امین

انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مى‌گذاريم. در سبد پشتي عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم. به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مى‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:46
حامد امین

زيباترين قسم
 
 
نه تو مي ماني و نه اندوه
و نه هيچيک از مردم اين آبادي...
به حباب نگران لب يک رود قسم،
و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت،
غصه هم مي گذرد،
آنچناني که فقط خاطره اي خواهد ماند...
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 
 



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:43
حامد امین


تهران شلوغ است ، بازار شلوغ تر
عده اي فروشند و بعضي مي خرند
بعضي كالا مي خند و بعضي حسرت كالا
ما كه بازار رفتيم ،نمي خواستيم اما مجبور بوديم حرف دل مردم را
از نگاه آنها به ويترين حجره ها
به قيمت جان و دل و با آغوشي باز بخريم .


                                                                               بازار پيمايي

راه  هر  روزه ي  مردامان هميشگي و معجزه ي ترافيك سرسام آور  كه براستي ديگر بي آن هم نمي توان  زندگي كرد چون بخشي از عادت ما شده است

در انتهاي خيابان عزيز و بزرگوار  ناصر خسرو ي شيرين سخن ، به ازدحام و ازدحام و ازدحام بي پايان محله بازار تهران مي رسيم كه مثل هميشه پذيراي فقير و داراي ماست
يك سو ، راسته زرگران  سيم موي
يك سو، گذر  فروشندگان پوشاك و البسه
سوي ديگر، كوي  زيو آلات پر زرق و برق
كمي اينطرفتر، خراطها و كمي آنطرفتر، كيف و كفش فروشان كه هميشه در  معامله ، هر دو پاي خود را در يك كفش دارند
اگر درست و حسابي فكر كنيم مي بينيم كه مي توان براحتي يك جهازكامل را فراهم كرد البته اگر جيبمان ياري كند .
شايد گيج كننده و باور  نكردني باشد اگر بگوييم كه وقتي  به هر هشت طرف خود نگاه كنيم بيشتر  از چند هزار      سر مي بينيم كه برخي از آنها بروي بدنهايشان در حال حركتند و تعدادي هم بي بدن حركت مي كنند
و جالب اينكه سرهاي بي بدن شتاب بيشتري براي خرج كردن پولهايشان دارند ، چرا كه جلوتر از ديگر بدنها و پشت بدنها ي ديگرند و ما  جز سر آنها چيزي نمي بينيم .
آدمهاي مختلف ، حواهاي  رنگ و وارنگ
 و فكرهاي ريز و درشت.
در همين گير و دار يكباره دلم مي گيرد و لحظه اي در گوشه ي اين خيابان شلوغ خود را تنها مي بينيم ، رو به آسمان كرده و به انتظاري شيرين مي مانم ،
صدايي مي آيد ، صدايي زيباي و دلنشين ،
دل به يكباره گر گرفته و جان تازه مي گيرد
ديگر تنها نيستم صدا ، صداي اذان است.

رو به آسمان ، سايه ي مناره هاي فيروزه اي(( مسجدشاه)) نگاهم را نوازش مي كند.

براه مي افتم و از دروازه اصلي بازار وارد مي شوم
پس از گذراندن حياط كوچك و پشت سر گذاردن حوض سبز رنگ
به دالان تاريك اما زيباي مسجد ميرسم كه از پنجره هاي كناري آن ،صحن هميشه خلوت آن را مي توان ديد
نگاهي به چهار گوشه ي پر ياد و خاطره ي صحن كرده و به سمت يكي از دالانهاي شرقي بازار ، به (راسته ي سودا گران)
زيور آلات و آويز جات زنانه كه سر در آن(( تيمچه ي سلطاني)) حك شده ميرسيم
من اين مسير را به طرف خط استوا يعني جنوب رج مي زنم و چيزي بجز افراديكه پاهايشان را در مقابل ويترينهاي تكراري حجره ها پارك كرده اند نمي بينم .
پيش ميروم و تا پيچ در راه است كار من پيچ و تاب خوردن است  و بس ،  و آنچه ميبينم تفاوت زيادي با دالان اول ندارد بجز تغيير اجناس كه گاه از   زرق و برق مي افتد و گاه اوج مي گيرد
و گاهي هم مي ديدم نگاه هاي ملتمس فروشندگان را كه به چشمان مردم مي گفتند : جان عزيزتان از ما بخريد .
و مي ديدم دهان وامانده  و چهره هاي هنگ كرده ي مشتري نماهاي جيب كوتاه و دل بزرگ و خندان لب را .
مي ايستم و لحظه اي تامل مي كنم رو به يكي از همراهانم كرده و ميگويم : براستي  ببين كه اين جيب و محتويات آن نيست كه ما را خوشبخت و خندان لب مي كند بلكه داشتن دلي راحت ، آسودگي خاطر در ميان عزيزان و احساس كردن گرماي دست
عزيز جانيست كه ما را در اين بازار پيمايي جهت خرج نمودن محتويات جيبمان همراهي مي كند .





           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:41
حامد امین


اينجا تهران است
شهري با دو  برج
دو نماد ملي
يكي  ميلاد جوان و ديگري
آزادي پير كه در حصار ترافيك هميشگيه ميدان خود ،يعني  آزادي  ، همچنان استوار و پايدار  قدي  بر افرارشته دارد.

در  سال 1345 دانشجوي جويايي نام در  دانشكده ي معماري دانشگاه تهران ، اولين خشتهاي زندگي حرفه اي خود را در  زمينه معماري  بنا نهاد تا بتواند جسورانه گوي سبقت را از ديگر رقيبان خود ربوده  و در  مناقصه ي ساخت بنايي به عنوان نماد ملي ايران
در آن دوره برنده شود .

حسين امانت 24 ساله از تهران ، معمار اين عمارت با شكوه و استوار است ، عمارتي كه همگان تهران را  و از نگاهي فراتر ايران را با او مي شناسند .

اين برج سپيد پاي  در  بند تنها يك نماد آشكار  نيست كه مجموعه اي فرهنگي ، هنري و علمي نيز هست كه سالنهاي كنفرانس ، همايش ، موزه و كتابخانه را در  خود جاي داده و نگهداري مي كند .
اين بنا شامل چهار  راه پله و دو آسانسور مي شود كه از  طريق آنها مي توان به طبقات بالايي برج راه يافت .
از پنجره هاي فوقاني برج به راحتي مي توان نگاهي كامل و دقيقي به هر هشت طرف ميدان بزرگ آزادي انداخت .
پنجره هاي گشوده ي طبقه ي فوقاني  برج فاصله ي نگاه و فكر و ذهن ما را تا  ديار  آب و آيينه ، پاكي و صداقت ، شهر  سهراب  سپهري كوتاه مي كند . چرا كه از آن بالا حوضي مي بيني در پايين دست كه در  كنار آن مسافران خسته و تازه از راه رسيده اي كه به تهران آمده اند ،خسته گي  خود را به در نموده و گاه براي ثبت لحظه هاي شيرين خود عكسي مي اندازند و به همراه يگر سوغاتي هاي خود ، براي عزيزانشان ارسال مي كنند.
حوضچه ي طويل و طولاني ميدان ، معماري برگرفته ايست از باغ فين كاشان .
البته با نگاهي گذرا مي توان المانهاي بكار رفته ي زيادي را در جاي جاي اين برج سفيد مشاهده نمود كه هر كدام از آنها يادواره ي دوران و قرون مختلف تاريخي ايران زمين است .
براي مثال از هر طرف  به اين بنا نگاه كنيم  دو پايه ي استوار و ثبت شده در زمين را ميبينيم كه بروي آن عمارتي سر به آسمان زده ، و اينجاست كه سر بلندي سرباز هخامنشي را به ياد مي آوري .
اما بيش ازهرچيز تلفيق نگارش  تار و پود  معماري پيش و پس از اسلام  را  مي توان يكجا در  يك منشور نظاره كرد . از كاشي كاري زير طاقهاي برج گرفته تا بادگير هاي فوقاني تاج برج كه بر گرفته از بناهاي خشتي و كويري قلب ايران ، شهر بادگير ها ،دليجان و يزد مي باشد .
وقتي وارد مجموعه ي آزادي مي شوي بقدري محو تماشاي اين نمادها مي شوي كه گاهي زمان فراموشت مي شود و البته بديهي است اگر توقف زمان دراين نقطه از شهر واقعا وجود داشته باشد.
وقتي در محوطه ي زير برج مي ايستيم با نگاهي به اطراف مي توانيم براحتي برج ميلاد را در ميان انبوهي از گرد و غبار هميشگيه شهرمان ببينيم كه چند وقتيست تلاش بر اينست تا به عنوان نماد ملي ، به تمامه جايگزين برج آزادي شود اما ، هنوز نمي توان فراز و فرودها و حوادث تاريخي و حماسي ايران را كه انقلاب 57 و بازگشت امام خميني به وطن از آن جمله اند را فراموش نمود
كه در دل اين منطقه ، اين ميدان ، پاي اين برج و اين نام سپري شده اند و خاك تاريخ خورده اند تا جاودانه بمانند .
نام سر بلند آزادي كه آرزويمان براي او اينست : تا دنيا دنياست جاودان و استوار باشي

                                                                                اي آزادي
                                                                                اي تهران
                                                                                اي ايران




           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:40
حامد امین


موشي در خانه ي صاحب مزرعه اي  تله موشي ديد ، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد ، همه گفتند به ما ارتباطي ندارد و اين مشكل  توست .
ماري  در تله افتاد و بطور اتفاقي زن مزرعه دار را گزيد ، از مرغ برايش سوپ درست كردند ، گوسفند را براي عيادت كنندگان سر بريدند ، گاو را براي مراسم ترحيم كشتند و در اين مدت موش از  سوراخ ديوار نگاه مي كرد

و به مشكلي كه به ديگران ربطي نداشت فكر مي كرد .



           
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 20:38
حامد امین

اگر بدانیم آدم‌ها واقعاً چه فکر می‌کنند، نمی‌‌توان با آن‌ها زندگی کرد.

کامو



           
پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 11:37
حامد امین
درباره وبلاگ


كاش مي شد كه پريد ، كاش مي شد كه مثل جوجه اردك زشت ، قو شد يك قوي سپيد .
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر چه بادا باد و آدرس humanrice.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 134
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 598
بازدید کل : 119250
تعداد مطالب : 318
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content