هر چه بادا باد کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
دست مخترع کولر درد نکنه چون:
پيروزي آن نيست که هرگز زمين نخوري ، آنست که بعد از هر زمين خوردن دوباره برخيزي
به گزار ش «تابناک»، قرار است تا ساعاتی دیگر، جشنی که دولت با نام تقدیر از دستاندرکاران سفرهای نوروزی از چندی پیش پیرامون آن تبلیغات به راه انداخته، برپا شود؛ جشنی که هزینههای برگزاری آن در ورزشگاه آزادی بر پایه برآوردهای گوناگونی که شده، میلیاردی خواهد بود.
نا بر این گزارش، دولت با راهاندازی این جشن با این نام خاص از همان آغاز، شایبه انتخاباتی و تبلیغاتی بودن آن را در افکار عمومی جای انداخت؛ تبلیغاتی که برای دولت و کاندیدای احتمالی ریاستجمهوری، میتواند بسیار کارساز باشد!
اما آنچه امروز و در این جشن، بیش از همه خودنمایی میکند، نه بحثهای سیاسی احتمالی مرتبط با آن، بلکه هزینههایی است که این جشن از آغاز تا پایان خود در بر خواهد گرفت.
هنوز زمان زیادی از دو زلزله اخیر در کشور در استان بوشهر و سیستان نگذشته و هنوز خاطره زلزله ورزقان آذربایجان، در ذهن بسیاری زنده است؛ زلزلههایی که تنها به این دلیل خسارات مالی و جانی در بر دارند که هزینههایی میلیاردی شبیه به این جشنهای بیدلیل دولتی در مسیر توسعه و عمران شهرها و روستاهای کشور به کار گرفته نمیشود.
شاید سالیانه هزینههای بسیاری از این دست از بیتالمال و غیر آن تلف شود و شاید اگر بتوان مجموع همه این ارقام را در یک سال برآورد کرد، حکایت از رقمهای سرسامآوری داشته باشند؛ اما از مشتی که امروز در ورزشگاه آزادی از این خروار میتوان برداشت، هم به خوبی روشن است که چرا برخی از هموطنان ما در شهرهای کشور، باید اکنون در عزای از دست دادن خانه و زندگی و احیانا عزیزان خود بسوزند تا عدهای دیگر در ورزشگاه آزادی به جشن و پایکوبی بپردازند و دولت از این جشن و سرور، آنچه را احتمالا در ذهن دارد، شکار کند.
این گزارش میافزاید، برداشتها و برآوردهای متفاوتی از هزینههای برگزاری این جشن ـ که پیش از این نیز با همین نام و نامهای دیگر در استانها برگزار شده بود ـ صورت گرفته است. در این باره، برخی از سایتها و رسانهها، هزینههای برگزاری این جشن را برابر با شش میلیارد تومان و برخی دیگر آن را نزدیک پنجاه میلیارد تومان محاسبه کردهاند.
اما بنا به آماری که غیر رسمی در رسانهها آمده است، بیان شده که سهمیهبندی مدعوین به مراسم از این قرار است:
هلال احمر: سی هزار نفر،
سازمان میراث فرهنگی: بیست هزار نفر،
سازمان حمل و نقل و راهداری: ده هزار نفر،
وزارت کشور (فرمانداران، بخشداران، شهرداران و...): ده هزار نفر،
آموزش و پرورش (دانشآموزان و کادر استانهای تهران، البرز، قزوین، قم و...): ده هزار نفر، بخش خصوصی و گردشگری: ده هزار نفر،
پرسنل سازمان میراث فرهنگی هم برای حضور در مراسم به همراه خانوادههای خود (حداکثر تا ده نفر) در جشن حضور خواهند داشت.
بنابراین، اگر میانگین صد هزار نفر برای شرکت در این مراسم حضور پیدا کنند ـ اخبار حاکی از آن است که ۲۵۰ هزار قطعه کارت دعوت برای این مراسم چاپ شده است ـ میتوان با در نظر آوردن کمترین هزینه برای هر نفر، با توجه به اینکه بخش اعظمی از میهمانان از خارج از تهران در این مراسم خواهند بود، میتوان گفت برای هر نفر در حداقل ممکن، دولت باید صد هزار تومان در نظر گرفته باشد.
این در حالی است که اگر هزینه سفر این افراد به تهران (سفر زمینی از طریق اتوبوس و قطار و نه هواپیما) هزینههای جاری برگزاری همایش، از جمله اسکان، ناهار، هدایا و هزینههای مربوط به تبلیغات این جشن را در کمترین میزان آن در نظر آوریم، باید گفت مجموع هزینه برگزاری این جشن با احتساب صد هزار تن، کمابیش نزدیک ده میلیارد تومان خواهد بود؛ ده میلیارد تومانی که گفته میشود، همه آن از بودجه سازمان میراث فرهنگی پرداخت میشود؛ ده میلیارد تومانی که به چشمبرهمزدنی ـ در چند ساعت ـ اثری از آن باقی نخواهد ماند، جز آنچه دولت احتمالا به دنبال آن است.
حال بهتر است محاسبه کنیم که با این رقم چه کارهایی از دست دولت برمیآمد. کمک به زلزله زدگان بوشهر و سیستان و آذربایجان را فراموش کنید، زیرا به مواردی دم دستتر هم میتوان اندیشید.
با همین رقم سازمان میراث فرهنگی میتوانست به نجات آثار تاریخی و باستانی فراوانی بپردازد که اکنون در جای جای ایران با پیشینههایی بعضا بیش از هزار سال وجود دارند و هر کدام منابع عظیمی از سرمایه جهانگردی و گردشگری هستند، ولی متأسفانه اکنون به زبالهدانی و احیانا محل تجمع معتادان و بیخانمانها تبدیل شده است.
با همین ده میلیارد تومان، دولت میتوانست اقدام به ساخت نزدیک ۳۳ مدرسه شش کلاسه با پانصد متر زیر بنا کند، (با هزینه هر متر ساخت ۶۰۰ هزار تومان) و اگر قرار بود همه آن را صرف بازسازی و نوسازی مدارس روستاها و شهرهای کوچک کشور کند، شاید هیچ گاه شاهد رخدادهایی همچون وقایع دلخراش شینآباد و سوختن نوجوانان کشور در آتش کمبود امکانات نبودیم!
در عین حال اگر دولت میخواست با این رقم، برای جوانان کشور به شکل رایگان خانه بسازد، میتوانست ۲۵۰ مسکن با بهای چهل میلیون تومان را به ۲۵۰ جوان نیازمند تحویل دهد.
ده میلیارد تومان برابر با حقوق بیست هزار کارگر و کارمندی است که هم اکنون کمترین حقوق دریافتی را دارند و قرار است با تورم ۴۰ درصدی، یک خانوار حداقل سه نفره را زنده نگاه دارند.
ده میلیارد تومان برابر با یارانه بیش از ۲۲۲ هزار ایرانی است که همین دولت با آب و تاب فراوان از افزایش آن دم میزند و خوراک تبلیغاتی خود را با مانور دادن پیرامون رقم یارانه فراهم میکند.
ده میلیارد تومان بودجه برای برگزاری جشنی که اساسا معلوم نیست با چه هدف و رهیافتی برگزار میشود، برابر با پنج میلیون شاخه گلی است که کودکان کار در خیابانهای تهران و در پشت ترافیک شهر، با التماس فروشنده آن هستند.
این رقمی است که تا ساعاتی دیگر هیچ کس از آن سخنی نخواهد گفت و به زودی فراموش خواهد شد.
بیگمان بسیاری از این ده میلیاردها وجود دارد که سالانه به همین گونه یا اشکال دیگر صرف اموری میشوند که هرچند رسمی، اما توجیه ناشدنی هستند.
اما شاید این جشن ده میلیارد تومانی برای دولت بیش از مدرسه سازی، مسکن سازی، نجات آثار باستانی و گردشگری ایران، از بین بردن فقر و امثال آن اهمیت و کاربرد دارد
زيباترين کلام تنها نگاهيست که بدونه هيچ واژه ي بتواند سخت ترين را به کودکي ساده و مهربان بدل کند گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را» چون آینه پیش تو نشستم که ببینی پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
شهري است پر از سايه وجز سايه کسي نيست زان مرغ غزلخوان وپر وبال بهشتيش گفتند و شنيديم بسي قصه سيمرغ صد چشم به شب بسته وخورشيد به بند است گويند که بس زود رسد روز رهائي اي کاش زندگي با زيبايي کودکي به پايان مي رسيد، نه با زشتي پيري!
به تو که فکر مي کنم ، ساز خوش صدا منم گر مي گيره بدنم از هميشه بهترم ببار ای بارون ببار دلا خون شو خون ببار ببار ای بارون ببار ببار ای ابر بهار ببار ای بارون ببار دلا خون شو خون ببار ببار ای بارون ببار با دلم گریه کن، خون ببار
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنياد مکن تا نکنی بنيادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم غم اغيار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را ياد هر قوم مکن تا نروی از يادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شيرين منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس تا به خاک در آصف نرسد فريادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی "من از آن روز که دربند توام آزادم" تکيه اش بر درخت ، نگاهش غمگين ، لبهايش پر از زمزمه ، در ژرفاي وجودش غوغايي بود . افکارش پريشان بود . از دين هم زده شده بود .لري که در ظهر عاشورا نهار نذري گيرش نيامده بود . http://www.hostelbookers.com/property/prp/4652/arr/2013-01-31/ngt/7/ppl/1/
http://www.hostelbookers.com/property/prp/69590/arr/2013-01-31/ngt/7/ppl/1/? http://www.venere.com/hotels/sesto-san-giovanni/hotel-bristol/?ref=1294522&sd=26&sm=01&sy=2013&ed=31&em=01&ey=2013&pval=1&rval=1#reviews http://www.booking.com/hotel/it/il-monastero-ostello.en-gb.html?aid=342443;label=city-milan-Kf7OL8IiblhVQAsRameFMAS18903430310%3Apl%3Ata%3Ap
هر از گاهي "خودت را ازخودت " طلب کن شايد گم شده باشي
می و میخانه مست و میکشان مست
نسیم از حلقه زلف تو بگذشت
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
شد زمین مست، آسمان مست باغ مست و باغبان مست نغمه خفته در تار و پود منی مایه هستی و های و هوی منی به هر دو جهان مست عشق تو هستم ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
بلبلان نغمه خوان مست می دونين اگه كلمه ى "دست" اختراع نشده بود و به جاش از كلمه ى "چيز" استفاده می كرديم روزانه چه جمله هايی می شنيديم؟... زياد به مختون فشار نيارين! خودم مثال می زنم... در كتاب تاريخ می نوشتند: اردشير دراز چيز به هندوستان لشكر كشی كرد و چيز اجانب را كوتاه نمود! ..... مردم توی كوچه و بازار می گفتند: لامصب چيز ما نمك نداره! به هر كسی خوبی كرديم جوابش بدی بود! از قديم می گفتند با هر چيز بدی با همون چيز پس می گيری! ..... پدری به پسرش درس ادب می داد: پسرم هيچوقت پيش مردم چيزتو دراز نكن! ..... توی بيمارستانها آدمهايی رو می ديديم كه چيزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چيز مصنوعی استفاده كنند! ..... دزدهای مسلح موقع زدن بانك می گفتند: چيزها بالا! چيزهاتون رو بذارين پشت سرتون! اگه كسی چيزش به زنگ خطر بخوره چيزشو می شكنيم! و رييس بانك به پليس می گفت: چيزم به دامنتون! دزدها رو بگيرين! و پليسها هم چيز از پا درازتر از ماموريت بر می گشتند! .......هر روز در اخبار می شنيديم كه: اينبار چيز استكبار جهانی از آستين فلانی بيرون آمده!
رودخانه می رود و از یاد می برد صخره ای که آبشارش بود یادت هست مادر؟ این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت ماها که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم یخچالمن آخرش با یخچال ازدواج می کنم! وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی! وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی! وقتی کسلی میری در یخچالو وا میکنی! داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی! … وقتی نمیدونی چته! میری در یخچال و وا میکنی! و… آخه موجود اینقدر سنگ صبور !! اینقدر محرم؟ اینقدر با حوصله!! گاهی اوقات ما و زندگی هیچگاه تحمل همو نداریم. پس خاطرمان باشد خاطره ها را . دهانت را می بویند خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد نخـفـتـهام ز خیالی کـه میپزد دل من به شکوه گفتم برم زدل یاد روی تو آرزوی تو به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی تو گذشتم از او به خیره سری گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم گرم برود آشنای دلم به جز ره او نه راه دگر دگر نکنم خطای دگر آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|