شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده نا کامي در هجر تو پيمودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بي تو نياسودم
وه که شدم پير از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب ديده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پري خنده زنان آمدي از راه
غمها به سر آمد زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
پيش گلها شاد و شيدا مي خراميد آن قامت موزونت
فتنه دوران ديده تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
اکنون از دل من بشنو تو سرودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
نظرات شما عزیزان: